کد مطلب:29820 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:96
به من فرمود:«ای حَبّه! این، جز گفتگو و هم نشینی با مؤمن نیست». گفتم ای امیر مؤمنان! آنان این چنین هستند ؟ فرمود:آری. اگر برایت آشكار گردد، خواهی دید كه آنان، گروه گروه چمباتمه زده، با هم حرف می زنند». گفتم:پیكرها یا جان ها؟ فرمود: «جان ها. هیچ مؤمنی در هیچ كجای زمین نمی میرد، مگر آن كه به روحش گفته می شود:"به وادی السلام ملحق شو". این جا قطعه ای از بهشت عَدْن است».[2].
5919. الكافی - به نقل از حَبّه عُرَنی -:همراه امیر مؤمنان به بیرون شهر رفتم. او در وادی السلام[1] ایستاد و گویی با كسانی سخن می گفت [؛ امّا كسی دیده نمی شد]. من هم كنارش ایستادم تا این كه خسته شدم. نشستم. از نشستن هم خسته شدم. باز ایستادم، به قدری كه چون دفعه قبل، خسته شدم. نشستم و باز خسته شدم. آن گاه ایستادم و ردایم را از پشتم گرفتم و گفتم:ای امیر مؤمنان! دلم برای تو به خاطر طولانی شدن ایستادنت می سوزد! ساعتی استراحت كن. سپس ردایم را افكندم تا بنشیند.